- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
طلب میکرد از دست ضریحی حاجت خود را کشیده روی پاهای امامش صورت خود را دقـیقاً سیزده سال است همراه علی اکبر به سوی کربلا خوانده است هفده رکعت خود را شمیم شهر یثرب در میان خیمه پـیچـیده بقیع آورده اینجا مشک بوی تربت خود را فدای آن کسی که شور احلی من عسل دارد که از شیرینی یک نام برده لذت خود را نقابی بر رخ چون ماه خود بسته است یعنی که نهان کرده است تا روز قیامت قیمت خود را قسیم النار والجنة به میدان میزند قـاسم به هرکس میدهد آن تیغ ابرو قسمت خود را علیٌ حـبّه جُـنـة سـپـر دیگر نمیخـواهد سپر کرده است وقتی سینۀ پُر محنت خود را بلای سخت یعنی که در آغوش ضریح او امام از دست داده با وداعش طاقت خود را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را رجز خواندی برای مرگ، با لبهای خشکیده که عرش و فرش بر لب میبرد هر لحظه نامت را نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست نـدیـد امـا نـگـاه کـوفـیـان ماه تمامت را دم رفتن به میدان خندهای کردی و فهمیدی که شیرین میکند لبخند تو کام امامت را میان کـارزار زخـمها بـردی پـنـاه آخـر به پیغمبر که پاسخ داد بیوقفه سلامت را در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند ملائک با نگـاه تازهای روز قـیامت را! تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟ نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیدهست دید چون مـشـتریاش مـاه شب چـاردهم «سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست» عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ! تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیدهست سـیـزده آیـه فـقـط ســورۀ عـمـرش دارد نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیدهست حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز این نهالیست که بر سرو، قدش بالیدهست سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت تا «قیامت قد» خود دید کفن پوشیدهست گفت شـرمنده احـسان عـمویم همه عـمر او که پیش از پسر خویش مرا بوسیدهست تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت: خشک آن دست که این لالۀ تر را چیدهست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟ سیزده بار زمین دور قـدش گـردیدهست رو به سرچـشـمهٔ زیـبایی و دریـای وفا ماه از اوست که اینگونه به خود بالیدهست خاک پرسید که سرچشمهٔ این نور کجاست؟ عشق انگشت نشان داد که او تابـیدهست پیش او شور شهادت ز عـسل شیرینتر آسمان میوهٔ احساس ز چشمش چیدهست گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار باغ سرسبزتر از او به جهان کی دیدهست؟
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
رفت قاسم، رفت سقا و علی اکبر... عمو من ز تو تنهـاتر و از من تو تنهاتر عمو نیست زور و بازویم مثل علی اکبر ولی هست اما غـیرتم مثل علی اصغـر عمو به سکینه گـفتهام غصه نخور از رفـتنم دستهای من فدای معجرت دخـترعـمو زمزمِ خون راه افتادهست، دست و پا نزن میدوم سوی تو مثل هاجرِ مضطر عمو دور خواهم کردشان با دستِ خالی یک تنه دورهات کردند اگر با نیزه یک لشگر عمو جایِ بـابـایـم پـدر بـودی بـرایـم سـالها ای عزیزِ مهربانـتر از پدر مـادر، عمو آمدم یـک ثـانـیـه زنـده بـمـانی بـیـشـتـر عمه رویت را ببـیند دفعهای دیگر عمو بینِ نیزه خوردنت جورِ مرا هم میکِشی زحـمـتت دادم حـلالـم کـن دم آخـر عمو نیزه خورده پهلویت افتادهای روی زمین آمده انـگـار مـادر بـاز پـشـت در عـمـو حرمله با تیر جسمم را به جسمت دوخته برنمیدارم اگر از پـیکـرت پیکـر عمو من ندارم دست؛ اما برندارم از تو دست تا دم جـان دادنـم مـانـنـد آبآور عــمــو بین مقتل بدتر از شمشیرها، دشنامهاست تو خجالت میکشی ای کاش بودم کر، عمو چون تمام کودکی حالا در آغـوشِ تـوأم نیست پایانی برای من از این بهتر عمو
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
در عـشـق، بـنـای نـیکنـامـی دارند جـسماند که یک جـان گـرامی دارند در لحـظۀ گـودال، یکی باز دویـد ...این جـانبهکـفـان مگـر تمامی دارند ************ گودال که خـتم ماجـرا نیست، بـبـین این تـازه شـروع رزم عـبـدالله است ************ در مـعـرکـه دسـت او قـلـم شـد، امّا نـگـذاشـت کـه از قـلـم بیـفـتـد نامش ************ شـب آمـد و بـاب ابـتــلا را بـسـتـنـد طـومـار شـگـفـت کـربـلا را بسـتـند در آخــر سـطـر، نـام عــبـد الله و... پــرونــدۀ نــام شـــهــدا را بــسـتـنــد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
چون باد در حرارت دشت و دمن دوید چون بوی گل بلند شد و در چمن دوید وارونـه اسـت شـیـوۀ صـحـرای ابـتـلا رو بـه شـکـارگـاه، غـزال خـتـن دویـد میخواست ایستاده نسوزد شـبیه شـمع خـورشـیـدوار با هـمـۀ سـوخـتـن دویـد مردان، زره به قـامت مـردانه بستهاند این نوجوانِ کیست که با پیرهن دوید؟ با اشـتـیـاق رفـت به آغــوش قـتـلـگـاه غربتکشیده بود و به سوی وطن دوید تـیغ بـرهـنـه مـنـتـظـر دستبـوسیاش با سـر به پـایبـوس تـن بیکـفـن دویـد آغـشـته شد به خـون خدا خون پاک او وانـگـاه در رگـان عـقـیـق یــمـن دویـد یا رب چه رفت بر سر عبداللَه و حسین؟ زینب نشـست، فـاطمه آمد، حسن دوید
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
وقتی عدو به روی تو شمـشیر میکشد از درد تـو تـمــام تـنـم تــیـر مـیکـشـد طـاقـت نـدارم این همه تنها بـبـیـنـمـت وقـتی که چلّه چلّه کـمـان تـیـر میکشد این بغضِ جانستان که تو بیکسترین شدی پـای مـرا بـه بـازی تـقــدیـر مـیکـشـد ای قــاری هـمـیــشــهٔ قــرآن آســمــان کار تو جزء جـزء به تـفـسـیر میکـشد اینکه زِ هر طرف نفـست را گرفتهاند آن کوچه را به مسلخ تصـویر میکشد بـرخـیـز! ای امـام نـمــاز فـرشـتـههــا لـشکـر برای قـتل تو تـکـبـیـر میکشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
روح والای عبادت به ظهـور آمده بود یا که عـبـداللَه در جـبهـهٔ نور آمده بود؟ کـربـلا بـود تمـاشـاگـر مـاهی کز مهـر یـازده لـیلهٔ قـدرش به حضور آمده بود یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود یوسف دیگـری از آل علی، کز رخ او چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود بـاغـبـان در ورق چهرهٔ گـرمـا زدهاش گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود صورتش صفـحهٔ برجـسـتهٔ قـرآن کریم صحبتش معنی تورات و زبور آمده بود بیکلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت بسکه از تاب تجلّی به سرور آمده بود قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی به تـمـاشـای کـلـیم اللَه و طور آمده بود به طواف حـرم عـشـق ز آغـوش حرم دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود گرچه لبتشنه به دامان امامت جان داد بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم عمه با قـاسم مگر اصلا برادر نیستم؟ تو به فکر بچهها، زنها، به فکر خیمه باش من بزرگم، لااقل کمتر ز اصغر نیستم
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
هر کَس برای تو به تن خود کـند سیاه او را خـدا ز عـرش مُـعـلّی کـند نگـاه اشـکِ بـرای تـوسـت همـانـند کـیـمـیـا سازد سـفـید، رویِ هر آنکه بـود سیـاه این خانه مأمنیست که زهراست صاحبش چـادُر سـیاه او به همه هست جـانپـناه شویـنـدهتر ز آب بهـشـتیست گـریهها گـردد ثـواب بـار تـو بـاشـد اگـر گـنـاه بردار یک قـدم تو برای حـسین و بعـد بنـشـین ببـین که کوه بخـشد خدا به کاه شانه به شانه مهدی زهـرا کنار توست در بین روضه میکـشد او همره تو آه امـشـب خـدا کـند ببـرد هـمـره خودش مـا را کـنـار تـشـنـۀ گـودال قـتـلــگــاه عـبـدالله آمده که عـمـو را کـند کـمـک جای پـدر رسـیده سرآسـیـمه در سـپـاه او آمده که دست خـودش را سِپَـر کـند بر پیکری که پا خورد از هر که بین راه شاید کمک کند به عمو تا که بیش از این با نـیـزه جـا بجا نـشـود جـسـم پـادشـاه بـیـرون زده ز بین سِپـَر دنـدۀ حـسـین یا رب برای هیچ شهـیدی چنین مخواه
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
طـفـلی اگـر بـزرگ شـود با کـریـمهـا یک روز میشـود خودش از کـریمها طفـل حـسن شدم بـغـلت جا کـنی مـرا آهی که میکشد جگر من، مرا بس است شوقی که سر زده به سر من، مرا بس است از هیـچ کس کـنـار تو بـیـمی نـداشـتم دستی كـریم هـست كه نـذر خـدا شود وقـتی نـیـاز بود، به وقـتـش جدا شود باید برای خود جگری دست و پا كنم دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن آمــادهام كــنـیـد بــرای كــفــن شـــدن یك نـیـزهای نماند دفـاع از عـمو كنم؟ آمـادهام كه دست دهـم پـای حـنجـرت تیر سه شعبهای بخورم جای حنجرت سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
روضههای شب پنجم چقدر جانکاه است سیـنهزنها، حـسـنیها شب عبدلله است روضه امشب سخن از دست شکسته دارد غـصۀ کـوچه و یک مادر خـسـته دارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت عون و محمد
عشق یادگاری از روزگار زینب است صبر هر کجا که هست وامدار زینب است اخـتیار دهر در اخـتـیار زینب است اقـتـدار شیعـه از اقـتدار زینب است خوش به حال هرکه از دست او دوا گرفت از عـقـیلة العـرب اذن کـربلا گرفت زینب آفـتابی از آسمان مرتضیست جلوهای تمام از شرم و عفت و حیاست راوی غـریـبیِ لالـههـای بینـواست کربلا به لطف او تا همیشه کربلاست با کلام محکـمش کار یک سپاه کرد روزگار شام را خـطبهاش سیاه کرد شکر حق که روز و شب در پناه زینبیم شکـر حق که دائماً روبهراه زیـنـبیم جان نـثار کـوچکی در سپاه زیـنـبیم ما فـدای مـکـتب سـرخ مـاه زیـنـبیم زینت پدر شدن این مقام زینب است کـوهپـایهایم ما، کوه نام زینب است پشت بر رُخِ پُر از، کینۀ زمانه کرد گیسوان کودکان را نِشَست و شانه کرد یک نگاه مملو از عشق خواهرانه کرد سوی قتلگه دوتا دستهگل روانه کرد پیش مـادر عـاقـبت، آه رو سفـید شد دخـتر شـهـید بود، مـادر شـهـیـد شد گفت جان فـاطمه، جان من فـدای تو گفت بچـههای من، نذر بچههای تو گفت مردهام مگر! بنگرم عزای تو ای تمام هستیام، هستیام بهپای تو گفت و بعد از آن دگر رفت از برابرش تا نـبـیند عـاقـبت، خجـلتِ برادرش
: امتیاز
|
مدح و شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
کــربـلا چـشـم بـه راهِ زیـنـب آمــده وقــت ســــپـــاهِ زیـنـب مثل خـورشـیـد به تابندگیاش این دو هـستند همه زندگیاش مـیچـکـد عـشـق ز آه زیـنـب ایـن دو سـرونـد سـپـاه زیـنب عشق را تا که تک و تنها دید تکـیه بر نـیـزۀ غـربت را دید گـفـت غـم را به دلت راه مده به لـبت فـرصـت یـک آه مـده عهد و پیمان من از یادت رفت؟ نوجـوانان من از یادت رفت؟ نـــوجــوا نــنــد ولــی دلـــداده بـه حـسـیـن بـن عـلـی دلــداده پـیـش عـبـاس، سیـاهی لشکـر هـر دو قــربــانِ عـلـیِ اکـبـر هـر دو تا حـیـدری و کـرارند از دلت کـاش غـمـی بـردارند هر دو از عشق سبکبار شدند جــلـوۀ جـعـفــر طـیـار شـدنـد من و وابـستگی غـیری نیست زندگی بیتو در آن خیری نیست جسم را فارغِ از جان میکرد عشق را راهیِ مـیدان میکرد بـاز در دل هـیـجـانهـا افـتـاد نـام حـیـدر بـه زبـانهـا افـتـاد از هـــیـــاهــوی دو آقـــا زاده تـرس بر کـوفـه و شـام افـتاده کـیـنه اما ز عـلی اوج گـرفت تیرها سمت گـلـو موج گرفت نـیــزه افـتـاد بـه جـانِ هـر دو ضرب شد پیکر هر دو، بر دو سنگها پـر زده بر دامنشـان نیـزهها کـاشـته شد در تنشان تا حـسین آن دو گل پرپر بُرد زینب از خیمه تکان خورد؟ نخورد! در دل عرش، مقرّب شده است اینچنین است که زینب شده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت عون و محمد
رضایِ توست رضایِ خدایِ این دو نفر خداست شاهدِ حالِ رضایِ این دو نفر همین که قـصدِ فـدایـیِ تو شـدن دارنـد هـزار مـرتـبه جـانـم فـدایِ این دو نفر تو در عبایِ خودت دیدهای هزار اکبر به من نمیرسـد آیا بـلایِ این دو نفر؟ سکوت کردی و حال رضایتت پیداست دعات بدرقه شد در قـفـایِ این دو نفر دو نسلِ حیدر و جعفر به معرکه زدهاند مـلائـکانـد تـمـام قُــوایِ این دو نـفـر یکی زده به یَسار و یکی زده به یمین غرور میچکد از ماجرایِ این دو نفر به ناگه از همه سو سیلِ تیغ و تیر آمد شکست در نظرِ من صدایِ این دو نفر اگر چه در پِیِ آنـان به معـرکه زدهای محال شد که بـبـینی شفـایِ این دو نفر ز دور دیــدهام آخـر بـه دسـت آوردی تو عـاقـبت بـدنِ نـخ نـمایِ این دو نفر بـرون ز خـیـمه نیـایـم برایِ دیـدنشان اگر چه پَر زده قـلـبم برایِ این دو نفر چه اقـتـدایِ شـریـفی به رأسِ تو دارند به نیزه شد سرِ از تن جدایِ این دو نفر
: امتیاز
|
مدح و شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
وا میشود سمت سـعـادت بـال هر دو جبریل غبطه میخورد بر حال هر دو با یک قـسـم هم کـار هـر دو راه افتاد یک راهکـاری داد مـادر، مال هر دو بـیـرون نـشد از خـیـمـه اما راه افـتـاد بـا پـای دل تـا مـعـرکه دنـبـال هـر دو از فرط شور و شوق جانبازی، گل انداخت با اذن رفتن صورتِ خوشحالِ هر دو بـر یـاری مـولا کـمـر بـسـتـنـد وقـتـی شـد چـادر اُمُّ الـمـصـائب شـال هر دو بـا سـالهـای دیـگــرشـان فــرق دارد تقـدیرِ با خـون شـسـتـۀ امـسال هر دو دلـشـورۀ خـلخـال پای دخـتری هـست در سـیـنـۀ از غـصـه مـالامالِ هـر دو از میـمـیـنه تا میسره هر جا که رفـتند سـرنـیـزه میآمـد به اسـتـقـبال هـر دو تـیـر و کـمـان دنـبـال اقـمـارالمنـیرهند خیلی زمان بردهست استـهـلال هر دو محکم زمین خوردند هر دو مثل زهرا بر خاک صحرا نقشی از تمثال هر دو حتی حـسـین بن علی هم گریه میکرد از معـرکه تا خـیـمه بر احوال هر دو تـا غُـصـۀ شــرمـنـدگـی آقــا نـگـیــرد مــادر سـراغ بـچـههـایـش را نـگـیـرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حبیب بن مظاهر
از جنس حیدر است رجزها که از بر است با یا عـلی همیشه دهـانش معـطر است در وصف او کـتاب فـراوان نـوشـتهاند دیگر نوشتهاند که این مرد، دیگر است در آسـیاب کـوفه نکـردهست مو سـفـید او پـیـر پـای مـنـبـر اولاد حـیـدر است بر دست اگر که نیـزه بگـیرند، سربلند در دست اگر که تیغ بگیرند، او سر است با سنگ و تیر و نیزه و شمـشـیر آمدند حق داشـتـند، جبهـهشان نابـرابر است! تـیغ از غـلاف خـویش اگر در بـیاورد تنها خودش به منـزلۀ چند لشکـر است با تیغ در غلاف، به میدان قـدم گذاشت گفت آنکه پای پس کشد از مرد کمتر است حـاشـا نـفـس نـفـس بـزند پیـر کارزار! اینها نفس نفس که نه، ذکر مکرر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست دیـدنـد شـیر معـرکه دیگر کـبوتر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست معلوم بود فکر لب خشک اصغر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست پیچید بوی سیب... وَ این بیت آخر است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حر بن یزید ریاحی
مشعـلی در دست آمد راه را پـیدا کـند قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند ما چه میفهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟ آه بگـذاریـد حـرّ، این آیه را معـنا کند او دلش را پیشکش آورد تا غیر از حسین از تمام دلخـوشیهای جهـان پروا کند آسمان کوتاه بود و میل پـروازش بلند خواست سمت بیکران بال و پرش را وا کند با دلش پیمان محکم بست تا با خون خود خیمۀ ایـمان خود را باز هم بـرپا کـند
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
ای انـتـظـارِ جـاری ده قـرن تا هـنوز بیتو غروب میشود این روزها هنوز اما هنوز چـشمِ جـهـانی به راه توست این جمعه آه میرسی از راه یا هنوز؟ با اشـتـیـاق رؤیـت تـو رو بـه آسـمـان هر چشم، خیره است ولی ابرها هنوز بـاران پـاک رحـمـتی و خاک میکشد هر لحظه انـتـظـار نـزول تو را هنوز تو وعـدهٔ خـدایی و جـاریست یـاد تو در خواهـش مکرّر هر «ربنا» هنوز در انـتـظـار جـمـعـهٔ تو نـدبـه میکـند نـاحــیــهٔ مــقــدسـهٔ کــربــلا هـــنــوز
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
هـرگـز نـمـیروم پـی دلــدار دیـگـری خار است در کـنار تو هر یار دیگری چون مصطفی که بر سر زانو تو را نشاند بـر زانـویت مرا بـنـشـان بـار دیگـری خاری کشیدم از کف پا و دوباره رفت در پـای غـرق آبـلـهام خــار دیـگــری از کـوچهها که میگـذرم بـاز میرسـم با اضطـراب و گریه به بازار دیگری شلاق و ضرب سیلی و از حال من مپرس آزار دیـــدهام پــس از آزار دیــگـــری تنها به زخـم گـوشۀ چـشـمم نظـر نکن دارم کــنـار زخــم سـر آثــار دیـگـری حاشا نمیشـود اگر این چـشـمهای تار مانـده به زیر معـجـرم اسـرار دیگری از نیزه دیدهای چه گذشته است بر سرم بیفـایـده است نـزد تـو انـکـار دیگری بعد از کـشیـده ضربۀ بسـیار میخورم تا میخورم دوبـاره به دیـوار دیگـری خوب است این که آمدهای کم نمیشود از گـیــسـوی رقــیـۀ تـو تـار دیـگـری زخـم سرم شـمرده شد از زخـمهای پـا رو میکـنـم بـرای تو طـومـار دیگری زجر است مثل قنفذ و خولی مغیره است هر خار خـشک نائب مـسـمار دیگری حـالا کـه دیـر آمـدهای بـیـشـتـر بـمـان یعـنی زمـان به من بـده مقـدار دیگری همراه خود مرا ببر از این خرابه شهر امـشـب حـوالـهام نــده دیـدار دیـگـری جز آیۀ صلابت و توحید و صبر نیست در چـشـم کـوثـر تو نـوشـتـار دیگـری یک شهر یک طرف من غمدیده یک طرف جـز سیـلـیام نـبـود طـرفـدار دیگــری وقتی که مانده از تو دو زخم لب از لبم جز بـوسـه بر لـبت نـرسد کار دیگری
: امتیاز
|